همیشه آواز و شنیدن آواز و حتی انتقاد از آوازخوان سلیقهای استپروندهای برای آلبوم جز عشق نمیخواهم علیرضا عصارگراتومیک - سعید دبیری-ترانهسرا: من از نقدنویسی همیشه قلم و حسم را دور نگه داشتهام. چون در این سرزمین نقد به مفهوم دشمنی و حسادت تلقی میشود. بگذریم.قبل از نقد ترانه باید از رأس این هرم از آوازخوان آن جناب عصار بنویسم. نه به عنوان انتقاد که به عنوان یک دوست. آقای عصار اینکه هر نوازنده و تحصیلکرده موسیقی حس کند ملودینویس هم هست اشتباه بزرگی است که زخمش و درد و افسوسش در شناسنامه خاکستریاش نوشته میشود. ملودینویس و ترانهنویس و شاعر با همین حس متولد میشوند وگرنه هیچ دانشکده یا هنرستانی کسی را اینکاره نخواهد کرد. که اگر میشد هر ساله این همه اساتید موسیقی و ادبیات شهره بازار بودند. هر آوازخوانی باید برای ترانه و ملودی اثر، لباس اندازه و خوشدوخت بدوزد که این جناب عصار دور از این حقیقت است. آقای عصار این چه اصراری است که لباس ملودی برای آواز خوب خود میدوزید که گشاد و تنگ و بدقواره خواهد شد. در ترانه من (آواز خوان نه آواز) که نوشتهام و جناب (ف) رحمت شده اجرا کرده بودند به وضوح و عریان آن را نوشتهام.البته همیشه آواز و شنیدن آواز و حتی انتقاد از آوازخوان سلیقهای است و این نظر من بود و خدای نکرده توهین به حساب نیاید. ترانه فتوای تاک:قحطی برای پرنده مگر دانه میشودروزی پدر صاحب یک خانه میشوددقت کن این غافله هر بار عازم استبرخورد دزدها چه صمیمانه میشودخون ریختن حادثه ای دلخراش نیستوقتی جنون عادت روزانه میشوددیدی از دیدن یک اتفاق بَدآدم چگونه یک شبه دیوانه میشودپیداست در قاعده ی شهر کورهایک چشم پیش همه دردانه میشودباید به منبر چه کسی اعتماد کردوقتی حدیث وارد افسانه میشودهرجا که ما به هم سر زُلفی گره زدیماز نقطه های بسته به هم شانه میشودوقتی شراب قاعده ی اعتقاد شدمقیاس آبروی تو پیمانه میشودفتوای تاک چیست اگر در حیاط شیخانگورهایش همه شاهانه میشودپیداست در قاعده ی شهر کورهایک چشم پیش همه دردانه میشودباید به منبر چه کسی اعتماد کردوقتی حدیث وارد افسانه میشودهرجا که ما به هم سر زُلفی گره زدیماز نقطه های بسته به هم شانه میشودوقتی شراب قاعده ی اعتقاد شدمقیاس آبروی تو پیمانه میشودقبل از نوشتن باید دوباره بنویسم من قلم خوشنویس ترانههای روزبه بمانی را دوست دارم و نوآوری آن، یک پدیده را به من و ما نشان داد. بگذریم...بیش از هرچیز و به طرزی عجیب و غیرقابل باور وزن بیشتر مصرعها ایراد دارد. آهنگ هم طوری نیست که خیال کنم ترانه روی ملودی نوشته شده است. چون اصولاً قالب ترانه، غزل است و کسی برای ملودی غزل نویسی نمیکند. وزن غزل مفعولٌ فاعلاتٌ مفاعیل فاعلنُ (یک وزن کلاسیک بسیار سخت) است.در مصرع اول: قحطی برا (ی) پرنده اگر دانه میشود از نظر وزن «ی» زیاد دارد.در مصرع روزی پدر (که) صاحب یک خانه میشود «که» کم دارد. مثلاً «که» یک سیلاب کم دارد.در مصرع دقت کن این (که) قافله هر بار عازم است، «که» یک سیلاب کم دارد. البته شاید آقای عصار اشتباه خوانده و مثلاً دقت کنید میشد باشد. (شاید هم یکی از سختترین وزن غزل باشد که من متوجه نیستم.)مصرع برخورد دزدها چه صمیمانه میشود، کامل است.در مصرع خون ریختن (که) حادثهای دلخراش نیست باز یک سیلاب کم دارد.مصرع وقتی جنون (که) عادت روزانه میشود، هم کم دارد.همچنین مصرع دیدی از دیدن یک اتفاق بد، کاملاً مشکل دارد و وزن ندارد.مصرع آدم چگونه یک شبه دیوانه میشود، الی آخر عالی است.البته آقای روزبه بمانی یقیناً وزن مشکلی انتخاب کرده که از ذهن ما خارج است اما آنچه شنیدنی است این نقد را به وجود میآورد. چون اگر روی ترانه، ملودی نوشته شده که هیچ اما روی ملودی غزل نمینویسند. چون میزانهای ملودی اکثراً کم و زیاد است.اما از مبحث وزن که بگذریم، فتوای تاک غزل خوبی است. به شدت حالت انتقادی دارد و خرافات و سطحی نگری در دنیا انتقاد میکند که زیبا و مستند است.بهترین بیت این ترانه عاشقانه گلهمندانه است. «هرجا که ما بهم سر زلفی گره زدیم، از نقطههای بسته بهم شانه میشود که اصلاً ایراد وزنی هم ندارد. انگار که روزگار با ما سر شوخی دارد یا فقط میخواهد خوشبختیهای کوچک ما را بهم بریزد. یک گله عاشقانه بسیار زیبا که البته به بقیه غزل ارتباطی ندارد چه بقیه غزل انتقادی – اجتماعی و فرهنگی است. ترانه اصلاً به من چه:چیزی گذشته بین ما که جاش توو ترانه نیستدیروز عاشقانه بود امروز عاقلانه نیستدیروز زخمی از تو بود از جنگ برنگشته بودای کاش از کنار تو دلتنگ برنگشته بوداصلاً به من چه خوبی و اصلاً به من چه که بَدیاصلاً به من چه رفتی و اصلاً به من چه اومدیاصلاً به من چه یک نفر یکدل نشد دو رنگ بوداصلاً به من چه این همه چشمای تو قشنگ بودتو آه میکشی و من از ته دل آه میکشمهم وزن گریه های تو، بار گناه میکشمدو قلب روی ساحلیم یا باد میبره تورویا جز تو هر موجی بیاد، از بین میبره منواصلاً به من چه خوبی و اصلاً به من چه که بَدیاصلاً به من چه رفتی و اصلاً به من چه اومدیاصلاً به من چه یک نفر یکدل نشد دو رنگ بوداصلاً به من چه این همه چشمای تو قشنگ بودبا شنیدن نام ترانه «اصلاً به من چه» ابتدا ذهن به طور اتوماتیکوار و ناخودآگاه به یاد ترانه «بمن چه» از جناب آقای ایرج جنتی عطایی میافتد. اما با شنیدن و مطالعه متن متوجه میشویم که انتخاب نام ترانه از جانب ترانهنویس عمدی بوده و به سیاستهای شاعرانه وی باز میگردد. در حالی که تم و موضوع و محتوای ترانه با ترانههایی عطایی بسیار متفاوت است.ترانه اصلاً به من چه عاشقانهای تلخ و نافرجام است که طی آن شاعر، احساسات امروز خود را مینویسد و ما تنها متوجه میشویم که عشق او به عافیت نرسیده است. اما از بیان اتفاقاتی که میان عاشق و معشوق در میان است و البته مقصر جدایی بوده به عمده پرهیز شده است. بیت آغازین با همان مطلع ترانه «چیزی از دست که رفته است که جایی در ترانه ندارد» عدم پرداخت جزئیات رابطه عاشقانه در ترانه را توجیه میکند. ایهام شاعرانه این بیت به شنونده گوشزد میکند که جزئیات اتفاقات این رابطه آنقدر زیاد است که در ترانه جا نمیگیرد و از سوی دیگر ترانه بستر مناسبی برای بیان شرح ماوقع یک رابطه خصوصی نیست.در بیت دوم شاعر با یک جمله دیروز و امروز خود را توصیف میکند و میگوید دیروز عاشقانه و امروز عاقلانه نیست. در بیت سوم یعنی «دیروز زخمی از تو بود از جنگ برنگشته بود» شاعر عشق خود را به زخم نشان میدهد و تشبیه میکند. زخمی شیرین که در تضاد با زخم جنگ تن به تن، وجود مثبت آن خودنمایی میکند.شاه بیت ترانه اصلاً به من چه رویکرد به مکانیزم دفاعی راوی یا شاعر در مقابل عشق از دست رفته خود دارد. یعنی حاشاکردن احساسات یا مکانیزم افکار که با زبانی ساده و به دور از پیچیدگی نوشته شده است. نکته بسیار بااهمیت در مورد شاه بیت، اشتباه یا سهلانگاری آهنگساز یا آوازهخوان نسبت به به محتوای کلام است. این قسمت از ترانه به دلیل ملودی و اجرای خواننده خوبی را به معنای خوبیکردن به مخاطب میرساند. اما با توجه به محتوای ترانه، مقصود ترانهنویس این نبوده که خوبی به معنای خوب بودن در تضاد با بدی به معنای بد بودن بیان شود. در بیت «اصلاً به من چه یک نفر یک دل نشد دو رنگ بود» شاعر ضمن تأکید بر عبارت «یک نفر» قصد دارد عمداً مقصر را پنهان نگاه دارد. لازم به ذکر است که تفاوت زمان فعلهای یک بیت (نشد و بود) به لحاظ ادبی صحیح نیست چون زمان باید یکی باشد.من فکر میکنم افزودن بیت «اصلاً به من چه چشمای تو قشنگ بود» دلیلی جز اهمیت به قافیه نداشته است چرا که ترانهنویس اگر میخواست میتوانست زیبایی چشمان معشوق را با عباراتی سنگینتر از «قشنگ» وصف کند تا تناسب کلام بهم نریزد.بیت «تو آه میکشی و من از ته دل آه میکشم» به سادگی به افسوس راوی اشاره میکند و بیت بعدی یعنی «هموزن گریههای تو بار گناه میکشم» وزن کلام و زبان و قدرت شاعرانهی ترانه را دوباره برجسته میسازد. همچنین مراعات نظیر وزن و بار هوشمندانه استفاده شده است.در بیت آخر یعنی «دو قلب روی ساحلیم، یا باد میبره ترو ، یا جز تو هر موجی بیاد، از بین میبره منو» جدایی و عدم وصال را با تصویری ظریف و شاعرانه ملموس ساخته است. نکته منفی این است که این بیت ایراد قافیه دارد و 2 تا رو با همدیگر قافیه نیست.همچنین بهتر بود شاعر در چنین ترانهای در هر بیت، جمله را تمام میکرد نه اینکه مصرع اول یک جمله باشد و سه مصرع دیگر با هم جملهای دیگر را بیان کنند. ترانه بت ها:با سختیِ بتها چه باید کرد با این تَشَتُتها چه باید کردگیرم تفاوتها نمایان شد با بیتفاوتها چه باید کردبا مردمی که سیل را هر سال بر گردنِ قسمت میاندازنددنیایشان را میدهند اماقبل از دعا یک سد نمیسازندما مردمانی عاشق کوروش ما قومِ در تاریخ جا ماندهجداً کدام از ما فقط یک بار یک خط از آن تاریخ را خواندهما فخرمان فرهنگ دیروز است انکار هر یک درد تسکین استباید پذیرفت این حقیقت را امروز ما فرهنگمان این استتا زخم را گردن نمیگیریم این زخمهای کهنه پابرجاستما بیشتر دنبال توجیهایم این فرق ما با مردم دنیاستجداً اگر ما فخر دنیاییم از مردم دنیا چه باید گفتمن میپذیرم که بدبینم تو جای من، از ما چه باید گفتدر چهارپاره اول قافیه سختی انتخاب شده اما «با سختی بتها چه باید کرد؟» شروع خوبی نیست و در ادامه هم بدتر قلم خورده و در مصرع «با این تشتّتها چه باید کرد؟» منظور کدام تشتّت است؟ ضمنا شرحی هم به مصرع قبلی نیست و تشتّتها ربطی بتها ندارد.در مصرع گیرم تفاوتها نمایان شد، منظور تفاوت چی با چی است؟ ترانه سردرگم است و شرح درستی به شنونده و مخاطبش نمیدهد و به این اتکا میکند که مخاطب خودش یک ربطی پیدا میکند. در چهارپاره دوم معلوم میشود که بیتفاوتها «مردم» هستند و کم کم موضوع روشن میشود.جناب بمانی میخواهد فرهنگ امروز ما را زیر سوال ببرد و من فکر میکنم همه با او موافق هستند اما ایراد این است که لزوماً لازم نیست قبل از دعا، سد بسازند و میشود دعا هم کرد و سد هم ساخت. البته این سختگیری در بیان جمله و نوشتن است وگرنه منظور زیبا است که به جای التماس دعا باید سد ساخته شود.در چهارپاره سوم انتقادی تند و زخمی اما خوب و بدون ایراد بیان میشود. در چهارپاره چهارم بعضی جاها لحن و ادبیات ترانه بیش از حد عامیانه یا روزمره میشود و با بقیه ترانه تفاوت بسیار و عدم یکدستی دارد. مثل «باید پذیرفت این حقیقت را» که شاعرانه نیست و کلاً چهارپاره ضعیفی است. دو مصرع اول «تا فخرمان فرهنگ دیروز است» و «انکار هر یک درد تسکین است» خیلی مرتبط نیستند. انکار درد در هر صورت تسکین است نه فقط در صورتی که حتماً مصرع اول روی داده باشد. کما بیش مشکل اصلی همین نوع ادبیات دو پاره است یا اینکه بیشتر دنبال توجیه هستیم که اصلاً شعر نیست. اما وزن و قافیه قاعدتاً عالی و بدون عیب و ایراد است.به عنوان مثال در بیت «تا زخم را گردن نمیگیریم/این دردهای کهنه پابرجاست» فوقالعاده شاعرانگی و تمثیل و تصویر وجود دارد. در کل ترانه بسیار خشک با یک نقد تند و تیز فرهنگی که شاعرانگیاش زیاد نیست اما ایراد اساسی ندارد. همچنین جناب روزبه بمانی اولین نوآور در ترانه بعد از انقلاب است که متشاعران زیادی کپی آن را مینویسند. ترانه معبد ترانه:مرا به تن به لمس خود که روح من غزل شودمرا بگیر در بغل که شکرت عسل شودشراب شو لب مرا به می بکش هوس بدهجواب عشق را تو با شراب بوسه پس بدهلب از لبت شکفته شد شقایق آن خجل شدنتمام دلبرندگان اسیر دست دل شدنچه باد مست خود، ملاحتی به هم زدیچه چشمه ی کرشمه ای، چه عشوه ای رقم زدیچه زُلف عنبرینه ای چه چشم ساقیانه ایچه قامت قرینه و چه معبد ترانه ایچه زُلف عنبرینه ای چه چشم ساقیانه ایچه قامت قرینه و چه معبد ترانه ایشبیه شمس و مولوی می جنون به جان بدهمرا بگیر از من و مرا به من نشان بدههوا بکش به روی خمره های مست قونیهشراب را نهان بخر نهان بخور نهان بدهخوشا سرم که سرخوشم از این که عاشق منیاز این که لایق توام از این که لایق منیچه زلف عنبرینه ای چه چشم ساقیانه ایچه قامت قرینه باد چه معبد ترانه ایشبیه شمس مولوی می جنون به جان بدهمرا بگیر از منو مرا به من نشان بدههوا بکش به روی خمره های مست قونیهشراب را نهان بخر نهان بخور نهان بدهشعر در بسیاری از موارد ایراد معنایی دارد و به نظر میرسد صرفاً کلمه بازی و واژه پردازی است و پشت آن منطقی وجود ندارد. یک سری تصویرسازی ناقص و یک سری ادا و اطوار شاعرانه و عارفانه در آن وجود دارد. مثلاً چه معنایی برای «مرا به تن به لمس خود» یا «شراب شو لب مرا به می بکش هوس بده» میتوان پیدا کرد؟ آیا تعبیری مثل «لب از لبت شکفته شد» به معنای باز شدن لبها از هم داریم؟ دل برندگان؟؟؟ چه چشم ساقیانهای؟؟؟ و از همه بی معناتر و بیربطتر «چه معبد ترانهای» است و این مفهوم از کجا آمده است؟بیانصافی است اگر ننویسیم که در بعضی از بیتها، شاعرانگی و زیبایی موج میزند. البته من پس از جستجو در گوگل دیدم که ترانه کاملتر بوده و شاید در این غزل دست برده شده که توهین به شاعر آن است. اما و اما منطق کار لنگ زده و تأثیر شاعرانگی را کمرنگ کرده است. مخاطب فکر میکند که یک نفر صرفاً خواسته ادای یک شعر عاشقانه عرفانی را به تصویر بکشد. مخصوصاً استفاده از اسامی شمس و مولوی و قونیه که واقعاً بیمنطقی است و مخاطب به این فکر فرو میرود که صرفاً یک سری اسم معروف و مشهور هستند که خواستهاند برای شعر آبرو و اعتبار خریداری کنند. مثل سلبریتیهایی که این روزها همه جا هستند و جناب شمس و مولوی در این شعر نقش همین سلبریتیها را ایفا میکنند.البته خوشبختانه وزن و قافیه بدون ایراد و خوب انتخاب شده اما با افسوس اینکه باید نوشت چه فایده؟؟؟«هوا بکش به روی خمرههای مست قونیه» واقعاً بی معنی و یک بیت بسیار عجیب و لایتچسبک است!!!«خوشا سرم که سرخوشم از اینکه عاشق منی از اینکه لایق توام از اینکه لایق منی»یک بار هم سنجش و مقایسه عاشق (خود شاعر) و معشوق با شمس و مولوی و بار دیگر معشوق را لایق خود دانستن داریم که این یک تناقض باورنکردنی است.کدام عرفانی است که یکبار خود را در معشوق غرق کند و یکبار در شک و تردید که آیا معشوق هماندازه او است و لیاقت او را دارد یا نه؟؟؟نصف ترانه با مولانا و شمس است که در مقابل معشوق باید نفس بخشید و مرد و نصف ترانه بیرون زدن از مولوی و شمس است و شنونده گیج در مفهوم ترانه که باید به کدام سوی معنا سرازیر باشد. ترانه نستعلیق حیرانی:چه خطی مینویسد سرمه بر بادام طولانیکتابت کن تماشا را به نستعلیق حیرانیجلاجنگ سُم اسبان خراج چشم زخم توبگو چشمت کنند آهو سواران خراسانیرسولان سر زُلفت پریشانند از هرسوبه بعثت میرسد هرسوی این گیسو پریشانیچه سرخی میکند خنجر خرامی های رگهایتانارت را دو قسمت کن شهید اول و ثانیچه میگویم چه میگویم که خاموشند درویشانکه خاموشند هنگامی که تو تورات میخوانیسلامم را تو پاسخ گوی و در بگشا به تکفیرممسیحای جوان مرگ من از ترس مسلمانیچه خطی مینویسد سرمه بر بادام طولانیکتابت کن تماشا را به نستعلیق حیرانیجلاجنگ سُم اسبان خراج چشم زخم توبگو چشمت کنند آهو سواران خراسانیدر واقع نمیدانم چرا با شنیدن غزلهای حافظ ایمانی عزیز به یاد جناب معلم میافتم و حس و حالم به همان شنیدن غزلها و ترانههای جناب معلم سرازیر میشود. بگذریم...بیت آغاز: مطلع غزل بسیار زیبا است چون لحظه سرمه کشیدن معشوق را به نستعلیق نوشتن تشبیه کرده و نشانه رفته است. نستعیلقی که باعث حیرانی و عاشقی شده و فوقالعاده است.بیت دوم: زبان پرداخت زیبا است ولی کمی در معنا دچار ابهام است. چشم زخم زدن در برابر حسادت کردن و همچنین آهوسواران ترکیب زیبایی است و قرینه معنای زیبایی با چشم دارد؛ اما سوار آهو شدن؟؟؟بیت سوم: فوقالعاده است و تشبیه بسیار حسی و زیبایی دارد و شاید اغراق شاعرانه بسیار خوب است.بیت چهارم:خنجر خرامی رگها واژهسازی خوبی است و تقارن و تناسبی با انار در مصرع دوم دارد. البته فکر کنم آقای عصار بیتها را جابجا و عوض کرده است. مثلاً سلامم را به دار آویز به سلامم را تو پاسخگو تبدیل شده و انجیل را ظاهراً تبدیل به تورات کرده و یک سری تغییرات دیگر هم داشته است.بیت پنجم: چه میگویم...؟ مسلمانان در برابر تورات (انجیل) خواندن تو سکوت میکنند. تو یک معجزهای و دارای دین و مسلک و مذهب.بیت ششم: ابراز و اظهار ارادت به آقای مهدی اخوان ثالث و شاید هم برداشت از مسیحای جوانمرگ من بوده است. ترانه نوجونی:چیزی که ازت توی خاطرمهچشمای خیلی قشنگه مگه نهواسه اون نگاه پشت پنجرهدل من دوباره تنگه مگه نهچیزی که ازت توی خاطرمهموهای مشکی و صافه مگه نهیکی دوست داشته یه شب تا خود صبحاونارو به هم ببافه مگه نه مگه نهچیزی که ازت توی خاطرمهاز روزای نوجونی میومداگه اشکی روی گونه ی تو بودبارونم با نگرونی میومدچیزی که ازت توی خاطرمهیه لباس رنگ روزای خوشییه جوری بغل میکردی منو کهانگاری داری یکیو میکشیچیزی که ازت توی خاطرمهاینه که یه روز توو یه عکس بودیمیه غمی چشمامونو گرفته بودشاید اون روز هردو بدعکس بودیمتو بگو ازم چی توو خاطرتهدرد دل خیلی زیاده مگه نهشال و روسریت به جای دست منحالا توو دستای باده مگه نه مگه نهچیزی که ازت توی خاطرمهاز روزای نوجونی میومداگه اشکی روی گونه ی تو بودبارونم با نگرونی میومدچیزی که ازت توی خاطرمهیه لباس رنگ روزای خوشییه جوری بغل میکردی منو کهانگاری داری یکیو میکشیترانه بسیار با احساس و به قولی خیس احساس اما با پرداخت بد و مشکلدار است. در بیت «چیزی که ازت توی خاطرمه چشمای خیلی قشنگه مگه نه» مخاطب چه میداند در ذهن شما چیست. در مصرع «دل من دوباره چه تنگه مگه نه؟» باز هم مخاطب چه میداند که بدتر شده است.انگار همه در شاعری و ترانهنویسی، واژهبازی میکنند ولی این واژهبازی هم باید منطقی باشد. مثلاً «مگه نه» منطق خوبی ندارد. چقدر آقای افشین مقدم دوست دارد مو ببافد اما از نظر احساسی بسیار زیبا است چون شاعرانه غمگین و خوبی است.در بیت «چیزی که ازت توی خاطرمه از روزای نوجونی میومد» باید «میاد» گفته شود چون زمان حال است. یا در بیت «یه جوری بغل میکردی منو که انگاری داری یکی رو میکشی» بیرون زدنهای همیشگی افشین مقدم وجود دارد. در بیت «توی یک عکس بودیم هر دو بدعکس بودیم» عکس و بد عکس قافیه نیست.کلاً ترانه هم وزن مشخصی ندارد. البته شاید ترانه روی ملودی نوشته شده که این وزن به هم ریخته است. همچنین برعکس بیتهای اول ترانه که گفته «چیزی که ازت توی خاطرمه» در حالی که مخاطب نمیداند چه در ذهن تو میگذرد، در بیتهای آخر میگوید «شال و روسریت به جای دست من حالا تو دستای باده مگه نه» و این کاملاً مشخص میکند که طرف میداند شالش به جای دست عاشق در دست باد است.به طور کل افشین مقدم ترانهسرای با احساسی است اما در بعضی ترانهها، قهرمان ترانهاش نماد یک سادیسمی است که میخواهد اگر مثلاً به دروغ بگوید که مریض و بدحال هستم، از دیدن حال معشوقش لذت ببرد. اما افشین مقدم شاعر تحصیلکرده و کاربلدی است. ترانه بیداری:یه چیزی مثل یه عشق قدیمیکه بعد از سالها تکرار میشهیه چیزی که گمش کردی یه عمریتوو این روزا داره بیدار میشهیه عکس قهوه ای از سالها پیشتوو تابستون بی پایان مردادکنار دختری شرقی تر از بادکه حتی اسمشم یادت نمیادیه موسیقی پُر از نُت های غربتسکوت سرشار از ناگفته ها بودصدای شاملو سیگار قهوهتمام ژست روشن فکر ما بودشهید شدن یا کاستاریکایه دوربین قراضه ی سوپر هشتو تقسیم یه سیگار از سر فقرکه نصفی رفتنی نصفی توو برگشتطنین جنگ بی پایان ساعتستیز ممتد تکرار و تکرارغرور آرزوهای شکستهتوو مرز بی قرار خواب و بیداریه چیزی مثل یه عطر قدیمیکه حسش تازه مثل خاطراتهنخستین عشق اما ناشیانههمون عشقی که یه عمری باهاتهبه شکلی اتفاقی دیده بودیشهمون که فکر کردی آخریشهیه روز از خواب پا میشی میبینینمیشناسیش نمیدونی چی میشهتوو ماشینی تو یه شهر غریبهیه آدم توو خیابونه که دیدیشتموم صحنه رو میشناسی از قبلهمین یک لحظه رو حس کردی از پیشکجای زندگی خوابیده بودیکجای زندگی بیداری ِ ماستکدومه مرز رویا و حقیقتسوال اینجاست سوال همیشه اینجاستیه چیزی مثل یه عشق قدیمیکه بعد از سالها تکرار میشهیه چیزی که گمش کردی یه عمریتوو این روزا داره بیدار میشهترانه در سه بخش است:1 – توصیف حس غریب و ناشناس که چهارپاره اول بسیار خوب شروع میشود.2 – فلاش بک به قدیمروشنفکری و سیگار و شاملو؛ به نظر میرسد که ترانهنویس راهش را بی جهت گم میکند یا خوشش میآید که چند بیت را هم اینطور قلم بزند.3 – دوباره بازگشت به حال و تشریح یک عشق از دست رفتهسومین بخش ترانه کمی ضعف پرداخت دارد. مثل نخستین عشق اما ناشیانه ولی در کل ترانه خوش دست و کاربلد و خوش ساختی است. کمترین نکته این است که فکر شنونده را تحریک میکند و علاوه بر تحریک، ترانهنویس با مقایسه تفکرات و احساسات قدیم و جدید خودش این مسئله را به چالش میکشد که ما اصولاً در زندگیمان چه میخواهیم و چه نمیخواهیم؟ و کجا در توهم رویا هستیم و کجا زندگیمان واقعیت دارد؟ سوالی که هنوز هیچکس برایش جواب درست پیدا نکرده که به آن جواب بدهد. ترانه جز عشق نمیخواهم:از این تب جان کاهم، در هر نفس و آهمهر نقطه ای از راهم، جز عشق نمیخواهماین سفرهی شاهانه، سهم توی دیوانهاز صاحب این خانه، جز عشق نمیخواهمچرخیدم و چرخیدم حال همه را دیدماز حال تو فهمیدم جز عشق نمیخواهماین مال و منال تو، چون شیر حلال تواز فکر و خیال تو جز عشق نمیخواهمهر آن تو با من گفت بر جان تو با من گفتچشمان تو با من گفت جز عشق نمیخواهمهر ذره که جان دارد از عشق نشان دارداز هرکه روان دارد جز عشق نمیخواهمابرویت خوش رقصی گیسویتاز این همه جادویت جز عشق نمیخواهموقتی که تو خوشبختی کم می شود این سختیبا این همه بدبختی جز عشق نمیخواهمچرخیدم و چرخیدم حال همه را دیدماز حال تو فهمیدم جز عشق نمیخواهموقتی که تو خوشبختی کم میشود این سختیبا این همه بدبختی جز عشق نمیخواهماین یک غزل با زبان کلاسیک است.در مصرع «از آن تب جانکاهم» این درستتر از آن است. در جایی که گفته میشود این سفره شاهانه و صاحب این خانه منظور کدام سفره و کدام خانه است؟ یا در مصرعی که گفته میشود مال و منال تو، راجع به چه چیزی و با چه کسی صحبت میکند؟ شاعر با زبان کلاسیک عاشق یک دختر پولدار شده است؟قافیه به کار ضربه زده و در مصرع «هر آن تو با من گفت» منظور هر لحظه با من گفت چیست یا از هر که روان دارد به چه معنا است؟ مثلاً ترانهنویس منظورش از هر که جان دارد بوده که روان اصلاً بی معنی است.بدترین بیت «وقتی که تو خوشبختی کم میشود این سختی / با این همه بدختی جز عشق نمیخواهم» است. بسیار ضعیف است و زبان به هم میریزد و معنی که جای خود دارد. در کل یک غزل بسیار معمولی و تکراری با پرداخت بسیار معمولی و بعضی جاها ضعیف است. قافیه و وزن به کار ضربه زده و بعضی جاها واقعاً بیت یا مصرع بی معنا است. اما بهترین بیت «خونریزی ابرویت خوش رقصی گیسویت / از این همه جادویت جز عشق نمیخواهم» است. شاعرانگی بیشتری نسبت به قسمت بالا دارد ولی دردی از کل کار دوا نمیکند. منتظر بودم:من منتظر بودم که برگردی، با بغض و گریه بدرقه ت کردممن فکر اینجاشو نمیکردم، با تو بیام و بی تو برگردممن منتظر بودم که برگردی، حتماً توو این رابطه چیزی بودباور نکردی عاشقت هستم، شک توو وجود تو غریضی بودمن دل ندارم مثل تو باشم، تموم راهو تک رَوی کردیشاید خودت رو برخلاف من، واسه چنین روزی قوی کردیمن فکر اینجاشو نمیکردم، که نصف راهو باتو باید بودشاید که منظور تو از این عشق یه چیز ساده در همین حد بودبعد از تو از چشمای من تنها، بارون یکریزه که میریزهمن فکر اینجاشو نمیکردم، روزای بعد از تو غم انگیزهوقتی که جایی توی قلبش نیست، دیگه نمیدونی کجا باشیگاهی گرفتار کسی میشی، گاهی نمیتونی رها باشیگاهی نمیتونی رها باشیمن دل ندارم مثل تو باشم، تموم راهو تک رَوی کردیشاید خودت رو برخلاف من، واسه چنین روزی قوی کردیمن فکر اینجاشو نمیکردم، که نصف راهو باتو باید بودشاید که منظور تو از این عشق یه چیز ساده در همین حد بودترانه منتظر بودم عاشقانهای نافرجام است که با زبانی کاملاً ساده و دور از تصنع نوشته شده است. بیت اول و دوم با استفاده از زبان و واژهها و جملات کاملاً ساده و به دور از واژههای آزاردهنده بیان شده است. اگر چه مخاطب را درگیر احساسات میسازد اما از تصویر و تکنیکهای شاعرانه و صنایع ادبی بیبهره است.نوآوری قافیه در بیت سوم با تک روی و قوی قابل تأمل و تحسین است ضمن آنکه مصرع «شاید خودت را بر خلاف من واسه چُنین روزی قوی کردی» زیبا و هوشمندانه سروده شده است. اما در بیت «وقتی که جایی توی قلبش نیست دیگه نمیدونی کجا باشی، گاهی گرفتار کسی میشی گاهی نمیتونی رها باشی» با هم ارتباط معنایی و محتوایی نداشته و به نظر میرسد شاعر درگیر حفظ قافیه مصرع اول شده است.این ترانه به طور کلی ترانهای ساده و یکدست است که هدف اصلی آن ابراز احساسات قلبی شاعر و است اما و اما ضعف تألیف دارد. بیتهای بعدی، بیتهای قبلی را رها میکند و انگار فقط قهرمان ترانه (قافیه) و تکنیک شاعرانه دارد.منتقد:سعید دبیری برای دسترسی به این آلبوم "کلیک" کنید.
همیشه آواز و شنیدن آواز و حتی انتقاد از آوازخوان سلیقهای است
پروندهای برای آلبوم جز عشق نمیخواهم علیرضا عصار
گراتومیک - سعید دبیری-ترانهسرا: من از نقدنویسی همیشه قلم و حسم را دور نگه داشتهام. چون در این سرزمین نقد به مفهوم دشمنی و حسادت تلقی میشود. بگذریم.
قبل از نقد ترانه باید از رأس این هرم از آوازخوان آن جناب عصار بنویسم. نه به عنوان انتقاد که به عنوان یک دوست. آقای عصار اینکه هر نوازنده و تحصیلکرده موسیقی حس کند ملودینویس هم هست اشتباه بزرگی است که زخمش و درد و افسوسش در شناسنامه خاکستریاش نوشته میشود. ملودینویس و ترانهنویس و شاعر با همین حس متولد میشوند وگرنه هیچ دانشکده یا هنرستانی کسی را اینکاره نخواهد کرد. که اگر میشد هر ساله این همه اساتید موسیقی و ادبیات شهره بازار بودند. هر آوازخوانی باید برای ترانه و ملودی اثر، لباس اندازه و خوشدوخت بدوزد که این جناب عصار دور از این حقیقت است. آقای عصار این چه اصراری است که لباس ملودی برای آواز خوب خود میدوزید که گشاد و تنگ و بدقواره خواهد شد. در ترانه من (آواز خوان نه آواز) که نوشتهام و جناب (ف) رحمت شده اجرا کرده بودند به وضوح و عریان آن را نوشتهام.
البته همیشه آواز و شنیدن آواز و حتی انتقاد از آوازخوان سلیقهای است و این نظر من بود و خدای نکرده توهین به حساب نیاید.
ترانه فتوای تاک:
قحطی برای پرنده مگر دانه میشود
روزی پدر صاحب یک خانه میشود
دقت کن این غافله هر بار عازم است
برخورد دزدها چه صمیمانه میشود
خون ریختن حادثه ای دلخراش نیست
وقتی جنون عادت روزانه میشود
دیدی از دیدن یک اتفاق بَد
آدم چگونه یک شبه دیوانه میشود
پیداست در قاعده ی شهر کورها
یک چشم پیش همه دردانه میشود
باید به منبر چه کسی اعتماد کرد
وقتی حدیث وارد افسانه میشود
هرجا که ما به هم سر زُلفی گره زدیم
از نقطه های بسته به هم شانه میشود
وقتی شراب قاعده ی اعتقاد شد
مقیاس آبروی تو پیمانه میشود
فتوای تاک چیست اگر در حیاط شیخ
انگورهایش همه شاهانه میشود
پیداست در قاعده ی شهر کورها
یک چشم پیش همه دردانه میشود
باید به منبر چه کسی اعتماد کرد
وقتی حدیث وارد افسانه میشود
هرجا که ما به هم سر زُلفی گره زدیم
از نقطه های بسته به هم شانه میشود
وقتی شراب قاعده ی اعتقاد شد
مقیاس آبروی تو پیمانه میشود
قبل از نوشتن باید دوباره بنویسم من قلم خوشنویس ترانههای روزبه بمانی را دوست دارم و نوآوری آن، یک پدیده را به من و ما نشان داد. بگذریم...
بیش از هرچیز و به طرزی عجیب و غیرقابل باور وزن بیشتر مصرعها ایراد دارد. آهنگ هم طوری نیست که خیال کنم ترانه روی ملودی نوشته شده است. چون اصولاً قالب ترانه، غزل است و کسی برای ملودی غزل نویسی نمیکند. وزن غزل مفعولٌ فاعلاتٌ مفاعیل فاعلنُ (یک وزن کلاسیک بسیار سخت) است.
در مصرع اول: قحطی برا (ی) پرنده اگر دانه میشود از نظر وزن «ی» زیاد دارد.
در مصرع روزی پدر (که) صاحب یک خانه میشود «که» کم دارد. مثلاً «که» یک سیلاب کم دارد.
در مصرع دقت کن این (که) قافله هر بار عازم است، «که» یک سیلاب کم دارد. البته شاید آقای عصار اشتباه خوانده و مثلاً دقت کنید میشد باشد. (شاید هم یکی از سختترین وزن غزل باشد که من متوجه نیستم.)
مصرع برخورد دزدها چه صمیمانه میشود، کامل است.
در مصرع خون ریختن (که) حادثهای دلخراش نیست باز یک سیلاب کم دارد.
مصرع وقتی جنون (که) عادت روزانه میشود، هم کم دارد.
همچنین مصرع دیدی از دیدن یک اتفاق بد، کاملاً مشکل دارد و وزن ندارد.
مصرع آدم چگونه یک شبه دیوانه میشود، الی آخر عالی است.
البته آقای روزبه بمانی یقیناً وزن مشکلی انتخاب کرده که از ذهن ما خارج است اما آنچه شنیدنی است این نقد را به وجود میآورد. چون اگر روی ترانه، ملودی نوشته شده که هیچ اما روی ملودی غزل نمینویسند. چون میزانهای ملودی اکثراً کم و زیاد است.
اما از مبحث وزن که بگذریم، فتوای تاک غزل خوبی است. به شدت حالت انتقادی دارد و خرافات و سطحی نگری در دنیا انتقاد میکند که زیبا و مستند است.
بهترین بیت این ترانه عاشقانه گلهمندانه است. «هرجا که ما بهم سر زلفی گره زدیم، از نقطههای بسته بهم شانه میشود که اصلاً ایراد وزنی هم ندارد. انگار که روزگار با ما سر شوخی دارد یا فقط میخواهد خوشبختیهای کوچک ما را بهم بریزد. یک گله عاشقانه بسیار زیبا که البته به بقیه غزل ارتباطی ندارد چه بقیه غزل انتقادی – اجتماعی و فرهنگی است.
ترانه اصلاً به من چه:
چیزی گذشته بین ما که جاش توو ترانه نیست
دیروز عاشقانه بود امروز عاقلانه نیست
دیروز زخمی از تو بود از جنگ برنگشته بود
ای کاش از کنار تو دلتنگ برنگشته بود
اصلاً به من چه خوبی و اصلاً به من چه که بَدی
اصلاً به من چه رفتی و اصلاً به من چه اومدی
اصلاً به من چه یک نفر یکدل نشد دو رنگ بود
اصلاً به من چه این همه چشمای تو قشنگ بود
تو آه میکشی و من از ته دل آه میکشم
هم وزن گریه های تو، بار گناه میکشم
دو قلب روی ساحلیم یا باد میبره تورو
یا جز تو هر موجی بیاد، از بین میبره منو
اصلاً به من چه خوبی و اصلاً به من چه که بَدی
اصلاً به من چه رفتی و اصلاً به من چه اومدی
اصلاً به من چه یک نفر یکدل نشد دو رنگ بود
اصلاً به من چه این همه چشمای تو قشنگ بود
با شنیدن نام ترانه «اصلاً به من چه» ابتدا ذهن به طور اتوماتیکوار و ناخودآگاه به یاد ترانه «بمن چه» از جناب آقای ایرج جنتی عطایی میافتد. اما با شنیدن و مطالعه متن متوجه میشویم که انتخاب نام ترانه از جانب ترانهنویس عمدی بوده و به سیاستهای شاعرانه وی باز میگردد. در حالی که تم و موضوع و محتوای ترانه با ترانههایی عطایی بسیار متفاوت است.
ترانه اصلاً به من چه عاشقانهای تلخ و نافرجام است که طی آن شاعر، احساسات امروز خود را مینویسد و ما تنها متوجه میشویم که عشق او به عافیت نرسیده است. اما از بیان اتفاقاتی که میان عاشق و معشوق در میان است و البته مقصر جدایی بوده به عمده پرهیز شده است. بیت آغازین با همان مطلع ترانه «چیزی از دست که رفته است که جایی در ترانه ندارد» عدم پرداخت جزئیات رابطه عاشقانه در ترانه را توجیه میکند. ایهام شاعرانه این بیت به شنونده گوشزد میکند که جزئیات اتفاقات این رابطه آنقدر زیاد است که در ترانه جا نمیگیرد و از سوی دیگر ترانه بستر مناسبی برای بیان شرح ماوقع یک رابطه خصوصی نیست.
در بیت دوم شاعر با یک جمله دیروز و امروز خود را توصیف میکند و میگوید دیروز عاشقانه و امروز عاقلانه نیست. در بیت سوم یعنی «دیروز زخمی از تو بود از جنگ برنگشته بود» شاعر عشق خود را به زخم نشان میدهد و تشبیه میکند. زخمی شیرین که در تضاد با زخم جنگ تن به تن، وجود مثبت آن خودنمایی میکند.
شاه بیت ترانه اصلاً به من چه رویکرد به مکانیزم دفاعی راوی یا شاعر در مقابل عشق از دست رفته خود دارد. یعنی حاشاکردن احساسات یا مکانیزم افکار که با زبانی ساده و به دور از پیچیدگی نوشته شده است. نکته بسیار بااهمیت در مورد شاه بیت، اشتباه یا سهلانگاری آهنگساز یا آوازهخوان نسبت به به محتوای کلام است. این قسمت از ترانه به دلیل ملودی و اجرای خواننده خوبی را به معنای خوبیکردن به مخاطب میرساند. اما با توجه به محتوای ترانه، مقصود ترانهنویس این نبوده که خوبی به معنای خوب بودن در تضاد با بدی به معنای بد بودن بیان شود. در بیت «اصلاً به من چه یک نفر یک دل نشد دو رنگ بود» شاعر ضمن تأکید بر عبارت «یک نفر» قصد دارد عمداً مقصر را پنهان نگاه دارد. لازم به ذکر است که تفاوت زمان فعلهای یک بیت (نشد و بود) به لحاظ ادبی صحیح نیست چون زمان باید یکی باشد.
من فکر میکنم افزودن بیت «اصلاً به من چه چشمای تو قشنگ بود» دلیلی جز اهمیت به قافیه نداشته است چرا که ترانهنویس اگر میخواست میتوانست زیبایی چشمان معشوق را با عباراتی سنگینتر از «قشنگ» وصف کند تا تناسب کلام بهم نریزد.
بیت «تو آه میکشی و من از ته دل آه میکشم» به سادگی به افسوس راوی اشاره میکند و بیت بعدی یعنی «هموزن گریههای تو بار گناه میکشم» وزن کلام و زبان و قدرت شاعرانهی ترانه را دوباره برجسته میسازد. همچنین مراعات نظیر وزن و بار هوشمندانه استفاده شده است.
در بیت آخر یعنی «دو قلب روی ساحلیم، یا باد میبره ترو ، یا جز تو هر موجی بیاد، از بین میبره منو» جدایی و عدم وصال را با تصویری ظریف و شاعرانه ملموس ساخته است. نکته منفی این است که این بیت ایراد قافیه دارد و 2 تا رو با همدیگر قافیه نیست.
همچنین بهتر بود شاعر در چنین ترانهای در هر بیت، جمله را تمام میکرد نه اینکه مصرع اول یک جمله باشد و سه مصرع دیگر با هم جملهای دیگر را بیان کنند.
ترانه بت ها:
با سختیِ بتها چه باید کرد با این تَشَتُتها چه باید کرد
گیرم تفاوتها نمایان شد با بیتفاوتها چه باید کرد
با مردمی که سیل را هر سال بر گردنِ قسمت میاندازند
دنیایشان را میدهند اماقبل از دعا یک سد نمیسازند
ما مردمانی عاشق کوروش ما قومِ در تاریخ جا مانده
جداً کدام از ما فقط یک بار یک خط از آن تاریخ را خوانده
ما فخرمان فرهنگ دیروز است انکار هر یک درد تسکین است
باید پذیرفت این حقیقت را امروز ما فرهنگمان این است
تا زخم را گردن نمیگیریم این زخمهای کهنه پابرجاست
ما بیشتر دنبال توجیهایم این فرق ما با مردم دنیاست
جداً اگر ما فخر دنیاییم از مردم دنیا چه باید گفت
من میپذیرم که بدبینم تو جای من، از ما چه باید گفت
در چهارپاره اول قافیه سختی انتخاب شده اما «با سختی بتها چه باید کرد؟» شروع خوبی نیست و در ادامه هم بدتر قلم خورده و در مصرع «با این تشتّتها چه باید کرد؟» منظور کدام تشتّت است؟ ضمنا شرحی هم به مصرع قبلی نیست و تشتّتها ربطی بتها ندارد.
در مصرع گیرم تفاوتها نمایان شد، منظور تفاوت چی با چی است؟ ترانه سردرگم است و شرح درستی به شنونده و مخاطبش نمیدهد و به این اتکا میکند که مخاطب خودش یک ربطی پیدا میکند. در چهارپاره دوم معلوم میشود که بیتفاوتها «مردم» هستند و کم کم موضوع روشن میشود.
جناب بمانی میخواهد فرهنگ امروز ما را زیر سوال ببرد و من فکر میکنم همه با او موافق هستند اما ایراد این است که لزوماً لازم نیست قبل از دعا، سد بسازند و میشود دعا هم کرد و سد هم ساخت. البته این سختگیری در بیان جمله و نوشتن است وگرنه منظور زیبا است که به جای التماس دعا باید سد ساخته شود.
در چهارپاره سوم انتقادی تند و زخمی اما خوب و بدون ایراد بیان میشود. در چهارپاره چهارم بعضی جاها لحن و ادبیات ترانه بیش از حد عامیانه یا روزمره میشود و با بقیه ترانه تفاوت بسیار و عدم یکدستی دارد. مثل «باید پذیرفت این حقیقت را» که شاعرانه نیست و کلاً چهارپاره ضعیفی است. دو مصرع اول «تا فخرمان فرهنگ دیروز است» و «انکار هر یک درد تسکین است» خیلی مرتبط نیستند. انکار درد در هر صورت تسکین است نه فقط در صورتی که حتماً مصرع اول روی داده باشد. کما بیش مشکل اصلی همین نوع ادبیات دو پاره است یا اینکه بیشتر دنبال توجیه هستیم که اصلاً شعر نیست. اما وزن و قافیه قاعدتاً عالی و بدون عیب و ایراد است.
به عنوان مثال در بیت «تا زخم را گردن نمیگیریم/این دردهای کهنه پابرجاست» فوقالعاده شاعرانگی و تمثیل و تصویر وجود دارد. در کل ترانه بسیار خشک با یک نقد تند و تیز فرهنگی که شاعرانگیاش زیاد نیست اما ایراد اساسی ندارد. همچنین جناب روزبه بمانی اولین نوآور در ترانه بعد از انقلاب است که متشاعران زیادی کپی آن را مینویسند.
ترانه معبد ترانه:
مرا به تن به لمس خود که روح من غزل شود
مرا بگیر در بغل که شکرت عسل شود
شراب شو لب مرا به می بکش هوس بده
جواب عشق را تو با شراب بوسه پس بده
لب از لبت شکفته شد شقایق آن خجل شدن
تمام دلبرندگان اسیر دست دل شدن
چه باد مست خود، ملاحتی به هم زدی
چه چشمه ی کرشمه ای، چه عشوه ای رقم زدی
چه زُلف عنبرینه ای چه چشم ساقیانه ای
چه قامت قرینه و چه معبد ترانه ای
چه زُلف عنبرینه ای چه چشم ساقیانه ای
چه قامت قرینه و چه معبد ترانه ای
شبیه شمس و مولوی می جنون به جان بده
مرا بگیر از من و مرا به من نشان بده
هوا بکش به روی خمره های مست قونیه
شراب را نهان بخر نهان بخور نهان بده
خوشا سرم که سرخوشم از این که عاشق منی
از این که لایق توام از این که لایق منی
چه زلف عنبرینه ای چه چشم ساقیانه ای
چه قامت قرینه باد چه معبد ترانه ای
شبیه شمس مولوی می جنون به جان بده
مرا بگیر از منو مرا به من نشان بده
هوا بکش به روی خمره های مست قونیه
شراب را نهان بخر نهان بخور نهان بده
شعر در بسیاری از موارد ایراد معنایی دارد و به نظر میرسد صرفاً کلمه بازی و واژه پردازی است و پشت آن منطقی وجود ندارد. یک سری تصویرسازی ناقص و یک سری ادا و اطوار شاعرانه و عارفانه در آن وجود دارد. مثلاً چه معنایی برای «مرا به تن به لمس خود» یا «شراب شو لب مرا به می بکش هوس بده» میتوان پیدا کرد؟ آیا تعبیری مثل «لب از لبت شکفته شد» به معنای باز شدن لبها از هم داریم؟ دل برندگان؟؟؟ چه چشم ساقیانهای؟؟؟ و از همه بی معناتر و بیربطتر «چه معبد ترانهای» است و این مفهوم از کجا آمده است؟
بیانصافی است اگر ننویسیم که در بعضی از بیتها، شاعرانگی و زیبایی موج میزند. البته من پس از جستجو در گوگل دیدم که ترانه کاملتر بوده و شاید در این غزل دست برده شده که توهین به شاعر آن است. اما و اما منطق کار لنگ زده و تأثیر شاعرانگی را کمرنگ کرده است. مخاطب فکر میکند که یک نفر صرفاً خواسته ادای یک شعر عاشقانه عرفانی را به تصویر بکشد. مخصوصاً استفاده از اسامی شمس و مولوی و قونیه که واقعاً بیمنطقی است و مخاطب به این فکر فرو میرود که صرفاً یک سری اسم معروف و مشهور هستند که خواستهاند برای شعر آبرو و اعتبار خریداری کنند. مثل سلبریتیهایی که این روزها همه جا هستند و جناب شمس و مولوی در این شعر نقش همین سلبریتیها را ایفا میکنند.
البته خوشبختانه وزن و قافیه بدون ایراد و خوب انتخاب شده اما با افسوس اینکه باید نوشت چه فایده؟؟؟
«هوا بکش به روی خمرههای مست قونیه» واقعاً بی معنی و یک بیت بسیار عجیب و لایتچسبک است!!!
«خوشا سرم که سرخوشم از اینکه عاشق منی از اینکه لایق توام از اینکه لایق منی»
یک بار هم سنجش و مقایسه عاشق (خود شاعر) و معشوق با شمس و مولوی و بار دیگر معشوق را لایق خود دانستن داریم که این یک تناقض باورنکردنی است.
کدام عرفانی است که یکبار خود را در معشوق غرق کند و یکبار در شک و تردید که آیا معشوق هماندازه او است و لیاقت او را دارد یا نه؟؟؟
نصف ترانه با مولانا و شمس است که در مقابل معشوق باید نفس بخشید و مرد و نصف ترانه بیرون زدن از مولوی و شمس است و شنونده گیج در مفهوم ترانه که باید به کدام سوی معنا سرازیر باشد.
ترانه نستعلیق حیرانی:
چه خطی مینویسد سرمه بر بادام طولانی
کتابت کن تماشا را به نستعلیق حیرانی
جلاجنگ سُم اسبان خراج چشم زخم تو
بگو چشمت کنند آهو سواران خراسانی
رسولان سر زُلفت پریشانند از هرسو
به بعثت میرسد هرسوی این گیسو پریشانی
چه سرخی میکند خنجر خرامی های رگهایت
انارت را دو قسمت کن شهید اول و ثانی
چه میگویم چه میگویم که خاموشند درویشان
که خاموشند هنگامی که تو تورات میخوانی
سلامم را تو پاسخ گوی و در بگشا به تکفیرم
مسیحای جوان مرگ من از ترس مسلمانی
چه خطی مینویسد سرمه بر بادام طولانی
کتابت کن تماشا را به نستعلیق حیرانی
جلاجنگ سُم اسبان خراج چشم زخم تو
بگو چشمت کنند آهو سواران خراسانی
در واقع نمیدانم چرا با شنیدن غزلهای حافظ ایمانی عزیز به یاد جناب معلم میافتم و حس و حالم به همان شنیدن غزلها و ترانههای جناب معلم سرازیر میشود. بگذریم...
بیت آغاز: مطلع غزل بسیار زیبا است چون لحظه سرمه کشیدن معشوق را به نستعلیق نوشتن تشبیه کرده و نشانه رفته است. نستعیلقی که باعث حیرانی و عاشقی شده و فوقالعاده است.
بیت دوم: زبان پرداخت زیبا است ولی کمی در معنا دچار ابهام است. چشم زخم زدن در برابر حسادت کردن و همچنین آهوسواران ترکیب زیبایی است و قرینه معنای زیبایی با چشم دارد؛ اما سوار آهو شدن؟؟؟
بیت سوم: فوقالعاده است و تشبیه بسیار حسی و زیبایی دارد و شاید اغراق شاعرانه بسیار خوب است.
بیت چهارم:خنجر خرامی رگها واژهسازی خوبی است و تقارن و تناسبی با انار در مصرع دوم دارد. البته فکر کنم آقای عصار بیتها را جابجا و عوض کرده است. مثلاً سلامم را به دار آویز به سلامم را تو پاسخگو تبدیل شده و انجیل را ظاهراً تبدیل به تورات کرده و یک سری تغییرات دیگر هم داشته است.
بیت پنجم: چه میگویم...؟ مسلمانان در برابر تورات (انجیل) خواندن تو سکوت میکنند. تو یک معجزهای و دارای دین و مسلک و مذهب.
بیت ششم: ابراز و اظهار ارادت به آقای مهدی اخوان ثالث و شاید هم برداشت از مسیحای جوانمرگ من بوده است.
ترانه نوجونی:
چیزی که ازت توی خاطرمه
چشمای خیلی قشنگه مگه نه
واسه اون نگاه پشت پنجره
دل من دوباره تنگه مگه نه
چیزی که ازت توی خاطرمه
موهای مشکی و صافه مگه نه
یکی دوست داشته یه شب تا خود صبح
اونارو به هم ببافه مگه نه مگه نه
چیزی که ازت توی خاطرمه
از روزای نوجونی میومد
اگه اشکی روی گونه ی تو بود
بارونم با نگرونی میومد
چیزی که ازت توی خاطرمه
یه لباس رنگ روزای خوشی
یه جوری بغل میکردی منو که
انگاری داری یکیو میکشی
چیزی که ازت توی خاطرمه
اینه که یه روز توو یه عکس بودیم
یه غمی چشمامونو گرفته بود
شاید اون روز هردو بدعکس بودیم
تو بگو ازم چی توو خاطرته
درد دل خیلی زیاده مگه نه
شال و روسریت به جای دست من
حالا توو دستای باده مگه نه مگه نه
چیزی که ازت توی خاطرمه
از روزای نوجونی میومد
اگه اشکی روی گونه ی تو بود
بارونم با نگرونی میومد
چیزی که ازت توی خاطرمه
یه لباس رنگ روزای خوشی
یه جوری بغل میکردی منو که
انگاری داری یکیو میکشی
ترانه بسیار با احساس و به قولی خیس احساس اما با پرداخت بد و مشکلدار است. در بیت «چیزی که ازت توی خاطرمه چشمای خیلی قشنگه مگه نه» مخاطب چه میداند در ذهن شما چیست. در مصرع «دل من دوباره چه تنگه مگه نه؟» باز هم مخاطب چه میداند که بدتر شده است.
انگار همه در شاعری و ترانهنویسی، واژهبازی میکنند ولی این واژهبازی هم باید منطقی باشد. مثلاً «مگه نه» منطق خوبی ندارد. چقدر آقای افشین مقدم دوست دارد مو ببافد اما از نظر احساسی بسیار زیبا است چون شاعرانه غمگین و خوبی است.
در بیت «چیزی که ازت توی خاطرمه از روزای نوجونی میومد» باید «میاد» گفته شود چون زمان حال است. یا در بیت «یه جوری بغل میکردی منو که انگاری داری یکی رو میکشی» بیرون زدنهای همیشگی افشین مقدم وجود دارد. در بیت «توی یک عکس بودیم هر دو بدعکس بودیم» عکس و بد عکس قافیه نیست.
کلاً ترانه هم وزن مشخصی ندارد. البته شاید ترانه روی ملودی نوشته شده که این وزن به هم ریخته است. همچنین برعکس بیتهای اول ترانه که گفته «چیزی که ازت توی خاطرمه» در حالی که مخاطب نمیداند چه در ذهن تو میگذرد، در بیتهای آخر میگوید «شال و روسریت به جای دست من حالا تو دستای باده مگه نه» و این کاملاً مشخص میکند که طرف میداند شالش به جای دست عاشق در دست باد است.
به طور کل افشین مقدم ترانهسرای با احساسی است اما در بعضی ترانهها، قهرمان ترانهاش نماد یک سادیسمی است که میخواهد اگر مثلاً به دروغ بگوید که مریض و بدحال هستم، از دیدن حال معشوقش لذت ببرد. اما افشین مقدم شاعر تحصیلکرده و کاربلدی است.
ترانه بیداری:
یه چیزی مثل یه عشق قدیمی
که بعد از سالها تکرار میشه
یه چیزی که گمش کردی یه عمری
توو این روزا داره بیدار میشه
یه عکس قهوه ای از سالها پیش
توو تابستون بی پایان مرداد
کنار دختری شرقی تر از باد
که حتی اسمشم یادت نمیاد
یه موسیقی پُر از نُت های غربت
سکوت سرشار از ناگفته ها بود
صدای شاملو سیگار قهوه
تمام ژست روشن فکر ما بود
شهید شدن یا کاستاریکا
یه دوربین قراضه ی سوپر هشت
و تقسیم یه سیگار از سر فقر
که نصفی رفتنی نصفی توو برگشت
طنین جنگ بی پایان ساعت
ستیز ممتد تکرار و تکرار
غرور آرزوهای شکسته
توو مرز بی قرار خواب و بیدار
یه چیزی مثل یه عطر قدیمی
که حسش تازه مثل خاطراته
نخستین عشق اما ناشیانه
همون عشقی که یه عمری باهاته
به شکلی اتفاقی دیده بودیش
همون که فکر کردی آخریشه
یه روز از خواب پا میشی میبینی
نمیشناسیش نمیدونی چی میشه
توو ماشینی تو یه شهر غریبه
یه آدم توو خیابونه که دیدیش
تموم صحنه رو میشناسی از قبل
همین یک لحظه رو حس کردی از پیش
کجای زندگی خوابیده بودی
کجای زندگی بیداری ِ ماست
کدومه مرز رویا و حقیقت
سوال اینجاست سوال همیشه اینجاست
یه چیزی مثل یه عشق قدیمی
که بعد از سالها تکرار میشه
یه چیزی که گمش کردی یه عمری
توو این روزا داره بیدار میشه
ترانه در سه بخش است:
1 – توصیف حس غریب و ناشناس که چهارپاره اول بسیار خوب شروع میشود.
2 – فلاش بک به قدیم
روشنفکری و سیگار و شاملو؛ به نظر میرسد که ترانهنویس راهش را بی جهت گم میکند یا خوشش میآید که چند بیت را هم اینطور قلم بزند.
3 – دوباره بازگشت به حال و تشریح یک عشق از دست رفته
سومین بخش ترانه کمی ضعف پرداخت دارد. مثل نخستین عشق اما ناشیانه ولی در کل ترانه خوش دست و کاربلد و خوش ساختی است. کمترین نکته این است که فکر شنونده را تحریک میکند و علاوه بر تحریک، ترانهنویس با مقایسه تفکرات و احساسات قدیم و جدید خودش این مسئله را به چالش میکشد که ما اصولاً در زندگیمان چه میخواهیم و چه نمیخواهیم؟ و کجا در توهم رویا هستیم و کجا زندگیمان واقعیت دارد؟ سوالی که هنوز هیچکس برایش جواب درست پیدا نکرده که به آن جواب بدهد.
ترانه جز عشق نمیخواهم:
از این تب جان کاهم، در هر نفس و آهم
هر نقطه ای از راهم، جز عشق نمیخواهم
این سفرهی شاهانه، سهم توی دیوانه
از صاحب این خانه، جز عشق نمیخواهم
چرخیدم و چرخیدم حال همه را دیدم
از حال تو فهمیدم جز عشق نمیخواهم
این مال و منال تو، چون شیر حلال تو
از فکر و خیال تو جز عشق نمیخواهم
هر آن تو با من گفت بر جان تو با من گفت
چشمان تو با من گفت جز عشق نمیخواهم
هر ذره که جان دارد از عشق نشان دارد
از هرکه روان دارد جز عشق نمیخواهم
ابرویت خوش رقصی گیسویت
از این همه جادویت جز عشق نمیخواهم
وقتی که تو خوشبختی کم می شود این سختی
با این همه بدبختی جز عشق نمیخواهم
چرخیدم و چرخیدم حال همه را دیدم
از حال تو فهمیدم جز عشق نمیخواهم
وقتی که تو خوشبختی کم میشود این سختی
با این همه بدبختی جز عشق نمیخواهم
این یک غزل با زبان کلاسیک است.
در مصرع «از آن تب جانکاهم» این درستتر از آن است. در جایی که گفته میشود این سفره شاهانه و صاحب این خانه منظور کدام سفره و کدام خانه است؟ یا در مصرعی که گفته میشود مال و منال تو، راجع به چه چیزی و با چه کسی صحبت میکند؟ شاعر با زبان کلاسیک عاشق یک دختر پولدار شده است؟
قافیه به کار ضربه زده و در مصرع «هر آن تو با من گفت» منظور هر لحظه با من گفت چیست یا از هر که روان دارد به چه معنا است؟ مثلاً ترانهنویس منظورش از هر که جان دارد بوده که روان اصلاً بی معنی است.
بدترین بیت «وقتی که تو خوشبختی کم میشود این سختی / با این همه بدختی جز عشق نمیخواهم» است. بسیار ضعیف است و زبان به هم میریزد و معنی که جای خود دارد. در کل یک غزل بسیار معمولی و تکراری با پرداخت بسیار معمولی و بعضی جاها ضعیف است. قافیه و وزن به کار ضربه زده و بعضی جاها واقعاً بیت یا مصرع بی معنا است. اما بهترین بیت «خونریزی ابرویت خوش رقصی گیسویت / از این همه جادویت جز عشق نمیخواهم» است. شاعرانگی بیشتری نسبت به قسمت بالا دارد ولی دردی از کل کار دوا نمیکند.
منتظر بودم:
من منتظر بودم که برگردی، با بغض و گریه بدرقه ت کردم
من فکر اینجاشو نمیکردم، با تو بیام و بی تو برگردم
من منتظر بودم که برگردی، حتماً توو این رابطه چیزی بود
باور نکردی عاشقت هستم، شک توو وجود تو غریضی بود
من دل ندارم مثل تو باشم، تموم راهو تک رَوی کردی
شاید خودت رو برخلاف من، واسه چنین روزی قوی کردی
من فکر اینجاشو نمیکردم، که نصف راهو باتو باید بود
شاید که منظور تو از این عشق یه چیز ساده در همین حد بود
بعد از تو از چشمای من تنها، بارون یکریزه که میریزه
من فکر اینجاشو نمیکردم، روزای بعد از تو غم انگیزه
وقتی که جایی توی قلبش نیست، دیگه نمیدونی کجا باشی
گاهی گرفتار کسی میشی، گاهی نمیتونی رها باشی
گاهی نمیتونی رها باشی
من دل ندارم مثل تو باشم، تموم راهو تک رَوی کردی
شاید خودت رو برخلاف من، واسه چنین روزی قوی کردی
من فکر اینجاشو نمیکردم، که نصف راهو باتو باید بود
شاید که منظور تو از این عشق یه چیز ساده در همین حد بود
ترانه منتظر بودم عاشقانهای نافرجام است که با زبانی کاملاً ساده و دور از تصنع نوشته شده است. بیت اول و دوم با استفاده از زبان و واژهها و جملات کاملاً ساده و به دور از واژههای آزاردهنده بیان شده است. اگر چه مخاطب را درگیر احساسات میسازد اما از تصویر و تکنیکهای شاعرانه و صنایع ادبی بیبهره است.
نوآوری قافیه در بیت سوم با تک روی و قوی قابل تأمل و تحسین است ضمن آنکه مصرع «شاید خودت را بر خلاف من واسه چُنین روزی قوی کردی» زیبا و هوشمندانه سروده شده است. اما در بیت «وقتی که جایی توی قلبش نیست دیگه نمیدونی کجا باشی، گاهی گرفتار کسی میشی گاهی نمیتونی رها باشی» با هم ارتباط معنایی و محتوایی نداشته و به نظر میرسد شاعر درگیر حفظ قافیه مصرع اول شده است.
این ترانه به طور کلی ترانهای ساده و یکدست است که هدف اصلی آن ابراز احساسات قلبی شاعر و است اما و اما ضعف تألیف دارد. بیتهای بعدی، بیتهای قبلی را رها میکند و انگار فقط قهرمان ترانه (قافیه) و تکنیک شاعرانه دارد.
منتقد:سعید دبیری
برای دسترسی به این آلبوم "کلیک" کنید.
https://gratomic.ir/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%a2%d9%84%d8%a8%d9%88%d9%85-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af-%d8%b9%d9%84%db%8c%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%b9%d8%b5%d8%a7%d8%b1/
https://gratomic.ir/tVNUnHFGQEX8mnG3egQ7tQAwzZRCZSgfb9J3c7J6LepkF2YzvDHxvp997ZtKmfcgMjHSPrzqQsr98TGwtGDkeKB5VkSHMK7fcbbSNu6739KPbSrrvvBVVfYnPaVZfsyJ/uploads/2018/02/Alireza_Assar-20180213_103111-Gratomic.com_.jpg
آموزش موسیقی دانستنی ها در مورد موسیقی موسیقایی نقد برسی نقد برسی در مورد هنر نقد برسی موسیقی نقد و بررسی آلبوم جز عشق نمیخواهم علیرضا عصار