خوب رویات ، واقی نبودش
توی جنت قلبت صالحی نبودش.
قصه پیچیده و شارحی نبودش
بنده ی کیم انگار خالقی نبودش.
واقعیت همیشه دردنکاتره
شلوغیام ا تنهاییم تنها تره .
صدای همهمه ، یهو اشکام نره
ز طوفان افکاره ک چشمام تره.
هاشا میکنم تا درکم نکنن
فهمیدن مچالعو پرتم نکنن.
کمی تاریک نرنو تردم نکنن
به اندک توجهشون بردم نکنن.
اینا همه جزوی از بازی حیاته
برتری و تخریب ک نوین صلاته.
بناز ب معشوقه که درحال براته
دروز که گذشت چو ی تیکه نون بیاته.
...
میگذرهه ولی ... زخمش میمونه
زندش رد میشه ولی مرگش میمونه.
توی زمان حال حال بد میشه
آینده تار و گذشته گاهی سد میشه.
میدونی همه میرنو نمیمونن پیشت
تش معشوقت برهان حقیقت میشه.
با خودت میگی اینا سرگرمیه
وقتی میفهمی روابطت بد سمیه.
به خودت میای پر سمه ریه
و میفهمی انتخاب خودش شرط بندیهد.
گاهی فرش کسیئی که پاش کفشه
یاد مسی که می خواست گاه زرشه.
گاهی سرشتا فرق داره تقصیر تو نی
به سیب امیدی نیست تو بیابون بارور شه.
...
توی این سکانسم من سیاه لشکرم
به خود میقبولونم که من سر ترم .
پناهنده جامعه تا تو خود در نرم
حال برهنه تنی ، زخمی پیکرم.
کاش کهولت سن ز یادم ببره
کاش این خصومت ز جانم بدره.
کاش کدورت قلبمو آنن بدره
دنیام مرد مردشور عالم ببره.
...
باغچه ی دلم ... تش شد شنزار دشتم
دشتی که دیگه... روز بهش نمیرسید .
حال ماهی تنهام ... تو قعر تاریکی
عمقی که بهش ... فروغ نمیرسید.